من و داداشم

 

بخونین میترکین ازخنده…….

زنگ زدم به داداشم گفتم:برو تو سايت دانشگاه نمره هامو    نگاه کن فقط جلوي بابا تابلو نکن، اگه يک درس افتاده بودم بگو سلام عليکم اگه دو تا درس بود بگو سلام عليکم و رحمت الله اگه سه تا درس بود بگو سلام عليکم و رحمت الله و برکاته!!خلاصه يه جور که بابا متوجه نشه.خان داداش ماهم رفت چک کرد به حالت شوک زده زنگ زد بهم گفت:السلام عليکم و رحمت الله و برکاته ان الله و ملاءکته يوصلون علي النبي يا ايهاالذين امنو سلو عليهم وسلمو تسليما !!!!!

یعنی  خاک بر سرم

[ یک شنبه 14 تير 1394برچسب:, ] [ 5:43 بعد از ظهر ] [ ❤°o.O نــســیــمــ O.o°❤ ]

[ ]

استاد و شاگردش ...............

. یه روز دانشجویی برای خوردن غذا می ره سلف دانشگاه.

مستقیم میره سر میز اساتید.

جلو استادش شروع می کنه به غذا خوردن.

(burger)(soda)(popcorn)

 

استادش عصبانی میشه و به شاگردش میگه:

تا حالا دیدی گاو و پرنده یه جا غذا بخورن.؟؟؟!!! (angry)

 

شاگرد با خونسردی کامل میگه :

ببخشید پس من پرواز می کنم میرم یه جای دیگه.(wink)

 

استاد بیشتر عصبانی میشه

و تصمیم می گیره بعد جلسه امتحان حالشو بگیره،

موقع تمام شدن جلسه استاد می بینه راهی نداره واسه رد کردنش.(mad)

 

میگه ازت یه سوال می پرسم اگه منطقی جواب بدی بهت نمره می دم

شاگرد قبول می کنه.

بهش می گه دوتا کیسه هستن که

داخل یکی پر پوله و دیگری عقل و شعور

شما کدومو انتخاب میکنی؟؟

شاگرد: کیسه پر پول (nerd)

 

استاد می گه :

ولی من کیسه عقل و شعور رو انتخاب می کردم.(happy)

 

شاگرد: بله دقیقأ هر کی هر چی رو که نداره انتخاب می کنه (teeth)

 

استاد که دیگه خونش به جوش اومده بود ،

زیر برگه فقط مینویسه گاو. (devil)

 

شاگرد هم بهش نگاه نمی کنه …

ولی بعد چند لحظه بر می گرده میگه

ببخشید استاد شما اسمتو نوشتی

ولی امضا نکردی (

[ یک شنبه 14 تير 1394برچسب:, ] [ 5:39 بعد از ظهر ] [ ❤°o.O نــســیــمــ O.o°❤ ]

[ ]

معتاد و باباش.....................

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩ ﻣﻌﺘﺎﺩﯼ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺫﺍﻥ ﻣﻐﺮﺏ

ﺳﯿﮕﺎﺭﻣﯿﮑﺸﯿﺪ !

ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭﺿﻮ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ

ﺑﺮﻭﻧﺪ !!!!

ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻈﺮﻩ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩ .

ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﻭ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﻣﻌﺘﺎﺩﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ؛

.

.

.

ﺗﻮﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﯽ

ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪﻭ ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﯼ ﺳﯿﮕﺎﺭ

ﻣﯿﮑﺸﯽ؟

ﻣﺮﺩ ﻣﻌﺘﺎﺩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ

.

.

ﺩﯾﺪﯼ ﻓﺮﻕ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﻭ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ !

ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﺩﺭﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

ﭘﺴﺮ ﻣﻌﺘﺎﺩﺵ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﺳﮓ ﺯﺩ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ …

ﻣﻨﻢ ﻓﮏ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﻪ

[ یک شنبه 14 تير 1394برچسب:, ] [ 5:36 بعد از ظهر ] [ ❤°o.O نــســیــمــ O.o°❤ ]

[ ]

 

دوستم تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت:

جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!

این‌طوری تعریف می‌کنه:

من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.

وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت.

اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌آرم!

راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم.

دیگه بارون حسابی تند شده بود.

با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد.

بقیه در ادامه مطلب ...

 


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:, ] [ 1:50 بعد از ظهر ] [ ❤°o.O نــســیــمــ O.o°❤ ]

[ ]

نامه ای از دوزخ !

 

روزي مردي به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه ميشود که هتل به کامپيوتر مجهز است . تصميم ميگيرد به همسرش ايميل بزند . نامه را مينويسد اما در تايپ ادرس دچار اشتباه ميشود و بدون اينکه متوجه شود نامه را ميفرستد . در اين ضمن در گوشه اي ديگر از اين کره خاکي ، زني که تازه از مراسم خاک سپاري همسرش به خانه باز گشته بود با اين فکر که شايد تسليتي از دوستان يا اشنايان داشته باشه به سراغ کامپيوتر ميرود تا ايميل هاي خود را چک کند . اما پس از خواندن اولين نامه غش ميکند و بر زمين مي افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش ميرود و مادرش را بر نقش زمين ميبيند و در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مي افتد:
گيرنده : همسر عزيزم
موضوع : من رسيدم
ميدونم که از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي . راستش انها اينجا کامپيوتر دارند و هر کس به اينجا مياد ميتونه براي عزيزانش نامه بفرسته . من همين الان رسيدم و همه چيز را چک کردم . همه چيز براي ورود تو رو به راهه . فردا ميبينمت . اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بي خطر باشه . واي که چه قدر اينجا گرمه !!!

[ پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:, ] [ 1:47 بعد از ظهر ] [ ❤°o.O نــســیــمــ O.o°❤ ]

[ ]

شمع دردسر ساز

 

 


روزی زن و شوهری که مدتها در آرزوی فرزند بودند به پیش کشیشی رفتند و از او خواستند تا شمعی روشن کند و برای بچه دار شدن آن دو زوج دعا کند.
کشیش آن شب شمعی روشن کرد و دعا هایش را خواند.
روز بعد زن و شوهر از آن شهر رفتند. سالها از آن ماجرا گذشت. اما کشیش همیشه این خاطره را در ذهن خود نگاه داشته بود. روزی از روزها کشیش به جستجو بدنبال آن زن و شوهر بود که بالاخره پیدایشان کرد. به جلوی ذر خانه ی آنها رفت و دید که صدای بچه های زیادی از آن خانه به گوش می رسد خوشحال شد و در زد!
زن در را باز کرد.
کشیش گفت: دخترم من همان کشیشی هستم که چند سال پیش به خاطر بچه دار نشدن شما شمعی روشن کردم.
زن گفت: آری یادم آمد
کشیش گفت: میتوانم با شوهرتان

صحبت کنم؟ او هم اینک کجاست؟
زن گفت: رفته است تا آن شمعی که تو روشن کرده ای را خاموش کند!

 

[ سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, ] [ 6:28 بعد از ظهر ] [ ❤°o.O نــســیــمــ O.o°❤ ]

[ ]

نامه ای از برزخ

روزي مردي به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه ميشود که هتل به کامپيوتر مجهز است . تصميم ميگيرد به همسرش ايميل بزند . نامه را مينويسد اما در تايپ ادرس دچار اشتباه ميشود و بدون اينکه متوجه شود نامه را ميفرستد . در اين ضمن در گوشه اي ديگر از اين کره خاکي ، زني که تازه از مراسم خاک سپاري همسرش به خانه باز گشته بود با اين فکر که شايد تسليتي از دوستان يا اشنايان داشته باشه به سراغ کامپيوتر ميرود تا ايميل هاي خود را چک کند . اما پس از خواندن اولين نامه غش ميکند و بر زمين مي افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش ميرود و مادرش را بر نقش زمين ميبيند و در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مي افتد:
گيرنده : همسر عزيزم
موضوع : من رسيدم
ميدونم که از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي . راستش انها اينجا کامپيوتر دارند و هر کس به اينجا مياد ميتونه براي عزيزانش نامه بفرسته . من همين الان رسيدم و همه چيز را چک کردم . همه چيز براي ورود تو رو به راهه . فردا ميبينمت . اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بي خطر باشه . واي که چه قدر اينجا گرمه !!!

[ سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, ] [ 6:19 بعد از ظهر ] [ ❤°o.O نــســیــمــ O.o°❤ ]

[ ]

امتحان دامادها

زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»

[ پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, ] [ 1:28 بعد از ظهر ] [ ❤°o.O نــســیــمــ O.o°❤ ]

[ ]

، عکس عاشقانه جدید
کد موس
پردهی ورودی . هذایت به بالا

هدایت به بالا

کد هدایت به بالا

بارش حباب قلب
کد حباب و قلب